بر کار جهان دل منه ایرا که نشاید


کین خوبی و ناخوبی هم دیر نپاید

چندان که بگفتم مهل کاخر روزی


آن سیم سیه گردد و آن حلقه بساید

پندم نپذیرفتی و خوکی شدی آخر


وامروز در این شهر کسی خوک نگاید

هم با دل پر دردی و هم با رخ پر موی


ای سرو لقا محنت از این بیش نیاید